در هر نبودنت....
در تلاطم زمان
بر دل سیاه خویش ،
با مرکّب سفید می نویسمت ...
اسلام علیک یا صاحب الزمان
باز هم یک جمعه ی بدون تو ،
باز هم همان تلخکامی قدیمی ؛
و باز هم قلبی مالامال دلتنگی ...
در عصری که بدون تو به غروب متصل می شود ...
اللهم عجل لولیک الفرج
شاید برای آمدنت دیر کردهای
وقتی نگاه آینه را پیر کردهای
دیری است آسمان مرا شب گرفته است
خورشید من، برای چه تأخیر کردهای؟
این دیده نیست، لایق دیدارِ رویِ تو
چشمی دگر بده ، که تماشا کنم تو را ...
دعا پشتِ دعا برای آمدنت ،
گناه پشتِ گناه برای نیامدنت ،
دل درگیر ، میان این دو انتخاب؛
کدام آخر؟ آمدنت یا نیامدنت؟!
نبودنت ، راز برون افتاده ای ست که هر جمعه در حنجره ام بغض
می شود ،
وقتی غروب می شود ،
و من هنوز چشم در راهم ...
اللهم عجل لولیک الفرج
سرد است و یخ زده ،
دلهای غم زده ؛
مولای من بیا ،
خورشیدِ صادقه .
اللهم عجل لولیک الفرج
می نویسم که شب تار، سحر می گردد
یک نفر مانده از این قوم، که برمی گردد...
یا صاحب الزمان ادرکنی
آقا:
من اصلِ انتظار تو را برده ام زِ یاد
با انتظارهای فراوانم از شما ...
تا کی دل من چشم به در داشته باشد ؟
ای کاش کسی از تو خبر داشته باشد
آن باد که آغشته به بوی نفس توست
از کوچه ما کاش گذر داشته باشد ...
یکی می پرسد اندوه تو از چیست؟
سبب ساز سکوت مبهمت کیست ؟
برایــش صــادقـانه مـی نویـســم،
بــرای آنکه بـاید بـاشد و نـیـست ...
روزی هزار بار دلت راشکسته ام
بیخود به انتظار وصالت نشسته ام
هربار این تویی که رسیدی و در زدی
هربار این منم که در خانه بسته ام
هر جمعه قول میدهم آدم شوم ولی
هم عهد خویش هم دلت راشکسته ام
از عشق تو گفتیم و نمک گیر شدیم
تا ساحل چشمان تو تکثیر شدیم
گفتند غروب جمعه خواهی آمد
آنقدر نیامدی که ما پیر شدیم
دارد زمان آمدنت دیرمی شود
دارد جوان سینه زنت پیر می شود
اسلام علیک یااباصالح المهدی ادرکنی
«عجل علی ظهورک»
- ۹۳/۱۱/۲۷