دردو دل با اقا...
سلام مولایم
دلتنگم آقا ؛ دلتنگ دیدنت ؛ دلتنگ شنیدن صدای انا المهدی ت ...
تا کجای عمر باید هر شب درانتظار تو ستاره بشماریم٬ تا کدام روز و ماه باید مسافر دنیای غفلتها
باشیم ٬ یامولا !
بیا
٬ که سقف آسمان زندگیمان راابر جهل و فساد پوشاند !بیا٬ که زمین تشنه
باران است ! بیا ٬ که
جگرهایمان را فراق٬رتگ سرخش را باخته است ٬ بیا از
درون سوخته ایم ٬ مولا بیا ای مرهم دلهای خسته !
نمی دانم قلم سنگی
برای دوری توچه می نویسد ٬ ولی همین را می دانم که او نیز هجاهای نام تو را
دوت دارد و بی معطلیمی نگارد . بیا ٬ که قلب شیشه ای انتظارمان در هر بار
ترکی برمی دارد و صبرمان راخزان به یغما می برد .
بلندای پرواز خورشید را کهمی بینم این سوال در ذهنم می روید ٬ که آشیانه خورشیدکجاست؟
کبوتران
سپیدبال که نشانه هایآرامش آسمانند ٬ شبانگاهان در آغوش مهربان لانه ها ٬
اندام جان را در
بستر آرامش مینهند٬ عقابها که سلاطین آسمانند در یورش تاریکیها دل به سکوت می سپارند و در
دلکوهساران تمنای دستان پر محبت شب را
دارند اما خورشید آشیانه اش کجاست؟
در کدامین بستر مهربانی ٬ دل پرخروشش به آرامش می نشیند؟
یک روز با خورشید همسفر شدم . دانستم که غروبش افسانه ای بیش نیست و مغرب و مشرق ٬ جز خطوط خیالی نیستند .
خورشید هرگز غروب نمی کنم ٬ خورشید معنای روشن طلوع است .
اما
آشیانه خورشید رایافتم ٬ دل مردی چون مهدی (ع)!!! این دل شماست ٬ که معبد
خورشید است و
این دل شماست که حلقه اتصال چشمه خورشید با نور پاکی و طراوت
است .
اگر روزنه ای در دل توبگشایم ٬ خواهم دید که هزاران خورشید در
آن سر به سجاده نورانیت گذارده
اند و هرخورشید به گونه ای اشعه رحمت و
برکت را به هر سو می پراکند.
آری ! می شناسمت ٬سالهاست که همتای تو
را ندیده ام ٬ من موجودی هستم که از فرسنگها عقب تر
آمده ام وچون به تو رسیده ام همراهت شده ام . پا به پای تو می آیم . تو را میشناسم
- ۹۴/۰۴/۱۴